به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقیکتاب بالغ منی حبیبا معرضا عنینگویم نسبتی دارم به نزدیکان درگاهتاخلایی و احبابی ذروا من حبه مابینشان عاشق آن باشد که شب با روز پیونددقم املا و اسقنی کاسا و دع ما فیه مسموماقدح چون دور ما باشد به هشیاران مجلس دهسعی فی هتکی الشانی و لما یدر ماشانیمگر شمس فلک باشد بدین فرخنده دیداریلقیت الاسد فی الغابات لا تقوی علی صیدینه حسنت آخری دارد نه سعدی را سخن پایان به صد دفتر نشاید گفت حسب الحال مشتاقیان افعل ما تری انی علی عهدی و میثاقیکه خود را بر تو می​بندم به سالوسی و زراقیمریض العشق لا یبری و لا یشکو الی الراقیتو را گر خواب می​گیرد نه صاحب درد عشاقیاما انت الذی تسقی فعین السم تریاقیمرا بگذار تا حیران بماند چشم در ساقیانا المجنون لا اعبا باحراق و اغراقمگر نفس ملک باشد بدین پاکیزه اخلاقیو هذا الظبی فی شیراز یسبینی باحداقبمیرد تشنه مستسقی و دریا همچنان باقی